تکرار مجدد و تکرار نامجدد!

“Those who cannot remember the past are condemned to repeat it.”

—  George Santayana
The Life of Reason, 1905

تکرار

این دو تکرار با هم تفاوتهایی دارند.

🔸 رپیتیشن (Repetition): تکرار مجدد!
🔸 ایتریشن (Iteration): تکرار نامجدد!

تعمق در این تفاوت، میتواند یکی از گره‌های بنیادین توسعه را باز کند! باور کنید، توجه به معانی، در ایجاد عادات خوب فکری و تسلط بیشتر بر مفاهیم، موثر است. در تفکر سیستمی، ریپیت کردن به معنی یک کاری را مثل قبل، نعل به نعل تکرار کردن است! مثل چشمک زدن چراغ زرد راهنمایی سر چهارراه یا علامت دولاخط (بازگشت) در موسیقی که به ما میگوید آن قطعه را از ابتدا دوباره بنواز!

در این نوع تکرار، نتیجه کار در هر بار تکرار همیشه یکسان است.

ایتریشن یا چیزی که به “تکرار نامجدد” تعبیرش میکنم، تکراری بر روی تکرارهای قبل است! یک تکرارِ مجرد و مستقل نیست. به معنی دیگه، انجام دادن کار قبلی بر روی نتیجه کار قبلی است!

در این نوع تکرار، نتیجه کار در هر بار تکرار، هیچگاه یکسان نیست.

تفاوت منطقی دیگرِ تکرارهای نامجدد این است که در حالی که حافظه دارند، حول یک هدف نهایی طراحی می‌شوند و مقصود از آنها انجام دادن کار نیست بلکه رسیدن به هدفی مشخص است.


جادوی تکرار هنری:

مثال تکرار در موسیقی و علامت دولاخط را بیاد بیاورید. به طرز حیرت انگیزی هر دو نوع تکرار به موازات هم رخ میدهند: نواختن نعل به نعل آن قطعه موسیقی برای نوازنده یا سیستم صوتی، یک تکرار مجددِ مجرد است ولی برای شنونده، با توجه به هدفی که آهنگساز از آن قطعه در ذهن داشته، یک تکرار نامجدد است. شما با شنیدن دوباره آن قطعه، به سطح جدیدی از احساس منتقل میشوید که نه تنها با سطح احساسی که چند دقیقه قبل داشتید متفاوت است بلکه بر روی آن هم بنا شده است!

تکرار در موسیقی
علامت دولاخط در موسیقی

در توسعه چابک هم تکرارها از نوع تکرارهای نامجدد هستند. مثلا، اسپرینت در اسکرام یک ایتریشن است. یک تکرار نامجدد. نتایج اسپرینت قبلی بر روی آنچه که در اسپرینت جاری انجام میگیرد و خروجی آن تاثیر دارد. دیلی ها هم همینطور!

چابکی را همیشه یک طرز فکر تعریف میکنیم! طرز فکر هم با زبان و مفاهیم گره تنگاتنگ دارد. گاهی مفاهیم، طرزفکرها را میسازند و گاهی تعابیر، منعکس کننده طرزفکرها هستند. اینکه چابکی توصیه به تکرار و یادگیری میکند نشانه یک تاکتیک رفتاری است که بر روی همین تفاوت های کوچک بنا شده است.

گمانم و امیدوارم با این توجه کوتاه دیگر در پایان هر اسپرینت یا هر چابکی که داریم، اینکه صرفاً تعدادی تسک یا استوری انجام داده ایم، ما را به نوعِ درستِ تکرارمان مطمئن نکند بلکه از خود بپرسیم:

✔ آیا تکرارهایمان بر روی هم مهندسی شده بودند؟
✔ آیا آنچه امروز به پایان رسید، بر روی آنچه دیروز ساخته بودیم یا شناخته بودیم بنا شده بود؟
✔ تکرار بعدی را بر روی چه دانشِ اعتبارسنجی شده ای بنا کنیم، بهتر است؟

و امیدوارم این جلمه را کمتر بشنویم که “چند اسپرینت دیگر کار تمام است؟”

👋

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *